• • • • • • زیر حرفهایت نزن..!!! • • • • • •

♂♀♡ღ♥پــــــــاتــــــوق عــــــاشــــــــقــــــــانــــــــ♥ღ♡♂♀

• • • • • • زیر حرفهایت نزن..!!! • • • • • •


 

 
شب عروسیه، آخر شبه، خیلی سر و صدا هست.
 

می گن عروس رفته تو اتاق
 

لباسهاشو عوض كنه هرچی
 

منتظر شدن بر نگشته
 
 

در را هم قفل كرده.
 

داماد سراسیمه پشت در راه میره
 

از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.
 

مامان بابای دختره پشت در داد می زنند:
 
 
مریم،دخترم در رو باز كن.مریم جان سالمی؟؟؟
 

آخرش داماد طاقت نمیاره
 

با هر مصیبتی شده در رو میشكنه و میرن تو.
 

مریم ناز مامان بابا مثل یه
 
 
عروسك زیبا كف اتاق خوابیده.
 

لباس قشنگ عروسیش با خون یكی شده
 

ولی رو لباش خنده!
 

همه مات و مبهوت
 
 
دارن به این صحنه نگاه می كنن.
 

كنار دست مریم یه كاغذ هست
 

یه كاغذی كه با خون یكی شده.
 

بابای مریم میره جلو،
 
 
هنوزم چیزی رو كه میبینه باور نمی كنه
 

 
با دستایی لرزون كاغذ رو بر می داره
 
 
بازش می كنه و می خونه:
 
 
سلام عزیزم.دارم برات نامه می نویسم.
 

آخرین نامه ی زندگیمو.

 
كاش منو تو لباس عروسی میدیدی.
 

مگه نه اینكه همیشه آرزوت همین بود!؟
 

علی جان دارم میرم.
 

دارم میرم كه بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.
 

میبینی  علی  بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.
 

ولی كاش من حرف های تو را می شنیدم.
 

دارم میرم چون قسم خوردم،تو هم خوردی یادته!؟
 

گفتم یا تو یا مرگ،تو هم گفتی،یادته!؟
 

علی تو اینجا نیستی..
 

من تو لباس عروسم ولی تو....
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در شنبه 12 / 6 / 1392برچسب:, ساعت 20:35 توسط ✓__ ƒ£я£$h†£h __✓ |